مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر: کآن مرغ شکسته بال چونست کارش چه رسید و حال چونست. نظامی. شکسته بال تر از من میان مرغان نیست دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است. حالتی. شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته شکسته بستۀ من خوش نموده در نظرش. کلیم (از آنندراج). رجوع به شکسته بازو و شکسته پر شود، پریشان خاطر و ملول و با ملالت. (ناظم الاطباء). کنایه ازفروتن و ناتوان و شکست خورده. (یادداشت مؤلف). رنج دیده. سختی دیده. که به رنج و سختی اندر باشد: چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای دهرا چه جویی از من زار شکسته بال. ؟ - امثال: احوال دل شکسته بالان دانی. (یادداشت مؤلف)
مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر: کآن مرغ شکسته بال چونست کارش چه رسید و حال چونست. نظامی. شکسته بال تر از من میان مرغان نیست دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است. حالتی. شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته شکسته بستۀ من خوش نموده در نظرش. کلیم (از آنندراج). رجوع به شکسته بازو و شکسته پر شود، پریشان خاطر و ملول و با ملالت. (ناظم الاطباء). کنایه ازفروتن و ناتوان و شکست خورده. (یادداشت مؤلف). رنج دیده. سختی دیده. که به رنج و سختی اندر باشد: چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای دهرا چه جویی از من زار شکسته بال. ؟ - امثال: احوال دل شکسته بالان دانی. (یادداشت مؤلف)
عمل و شغل شکسته بند. جبر. ردادی. مجبری. آروبندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکسته بند شود، آرام بخشی دلهای شکسته. آسوده ساختن خاطرهای آزرده: هر کجا دل شکسته ای بینند کارشان جز شکسته بندی نیست. خاقانی. و رجوع به شکسته بند شود
عمل و شغل شکسته بند. جبر. ردادی. مجبری. آروبندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکسته بند شود، آرام بخشی دلهای شکسته. آسوده ساختن خاطرهای آزرده: هر کجا دل شکسته ای بینند کارشان جز شکسته بندی نیست. خاقانی. و رجوع به شکسته بند شود