جدول جو
جدول جو

معنی شکسته بند - جستجوی لغت در جدول جو

شکسته بند
کسی که استخوان های شکستۀ بدن را می بندد و معالجه می کند، آروبند
تصویری از شکسته بند
تصویر شکسته بند
فرهنگ فارسی عمید
شکسته بند
کسی که استخوانهای شکسته را میبندد و پیوندهای در رفته را جبیره میکند، استخوان بند
فرهنگ لغت هوشیار
شکسته بند
((~. بَ))
کسی که استخوان های شکسته یا از جا در رفته را جا می گذارد
تصویری از شکسته بند
تصویر شکسته بند
فرهنگ فارسی معین
شکسته بند
آروبند، ارتوپد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خسته بند
تصویر خسته بند
پارچه، نوار و مرهمی که بر روی زخم و جراحت می بندند، شکسته بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکسته بندی
تصویر شکسته بندی
بستن عضوی که استخوانش شکسته با تخته و باند، شغل و عمل شکسته بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکسته بال
تصویر شکسته بال
پرنده ای که بالش شکسته باشد، کنایه از ضعیف، ناتوان، کنایه از ملول، آزرده
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ تَ / تِ)
مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر:
کآن مرغ شکسته بال چونست
کارش چه رسید و حال چونست.
نظامی.
شکسته بال تر از من میان مرغان نیست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است.
حالتی.
شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته
شکسته بستۀ من خوش نموده در نظرش.
کلیم (از آنندراج).
رجوع به شکسته بازو و شکسته پر شود، پریشان خاطر و ملول و با ملالت. (ناظم الاطباء). کنایه ازفروتن و ناتوان و شکست خورده. (یادداشت مؤلف). رنج دیده. سختی دیده. که به رنج و سختی اندر باشد:
چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای
دهرا چه جویی از من زار شکسته بال.
؟
- امثال:
احوال دل شکسته بالان دانی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ جَ)
پریشان موی. (ناظم الاطباء). با موی مرغول. با زلف شکن دار، از اسمای محبوب است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ بَ)
عمل و شغل شکسته بند. جبر. ردادی. مجبری. آروبندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکسته بند شود، آرام بخشی دلهای شکسته. آسوده ساختن خاطرهای آزرده:
هر کجا دل شکسته ای بینند
کارشان جز شکسته بندی نیست.
خاقانی.
و رجوع به شکسته بند شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ رَ)
زردرنگ. (ناظم الاطباء). مراد از زردرنگ. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ نَنْ دَ / دِ)
شکسته بند. ردّاد. (ناظم الاطباء). آروبند:
خواجۀ اشکسته بند آنجا رود
که در آنجا پای اشکسته بود.
مولوی.
و رجوع به شکسته بند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکسته بال
تصویر شکسته بال
کنایه از ضعیف و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته جعد
تصویر شکسته جعد
معشوقی که جعد خود را شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته رنگ
تصویر شکسته رنگ
زرد رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکسته بند
تصویر اشکسته بند
شکسته بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته بندی
تصویر شکسته بندی
عمل و شغل شکسته بند
فرهنگ لغت هوشیار
شکافتن خرد شدن، پریشان شدن مضطرب گشتن، مانند پیران شدن مسن به نظر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته شدن
تصویر شکسته شدن
((~. شُ دَ))
خرد شدن، پریشان شدن، پیر و تکیده شدن
فرهنگ فارسی معین